ملامتت نمی کنم



که مرا باور نکردی هر چند به ناگاه امروز شد .


رد تنهائیم بر حرف های یک دل ، نقش ترا جاودان کرده



و عجیب نیست که من دردم را ، تنها به وبلاگم می گویم.


لاک تنهائیم را ، دروغ وگذر آدمها سخت کرده



و من بناچار



بغضهایم را در لابلای دلنوشته هایم



-
با وسواسی کودکانه -


می نهم



همبستری با خیالت ، هر شب خطی نو می زاید



و من این نوزادان غم زاده را



با دردی جانکاه بر دفترحرف دل می خوابانم .


آه ! که شیون های گاه و بی گاهشان



در پس خط چین تحمل من



قیامتی به پا کرده ابدی ...


کاش کسی به من می گفت



این عقوبت کدامین نکرده گناه است ؟!؟



کاش ...


کسی ...


به من ...


می گفت ...


کاش .